• وبلاگ : نبض احساس
  • يادداشت : تنهاييم را دوست دارم
  • نظرات : 0 خصوصي ، 4 عمومي
  • پارسي يار : 3 علاقه ، 5 نظر
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    خيال خام پلنگ من به سوي ماه جهيدن بود
    و مـاه را زِ بلندايش به روي خاک کشيدن بود

    پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پريد و پنجه به خالي زد
    که عشق ـ ماه بلند من ـ وراي دست رسيدن بود

    گل شکفته ! خداحافظ، اگرچه لحظــه ديـــدارت
    شروع وسوسه‌اي در من، به نام ديدن و چيدن بود

    من و تو آن دو خطيـم آري، موازيــان به ناچاري
    که هردو باورمان ز آغـاز، به يکدگــر نرسيدن بود

    اگرچه هيچ گل مرده، دوباره زنده نشد امّا
    بهار در گل شيپـوري، مدام گرم دميدن بود

    شراب خواستم و عمرم، شرنگ ريخت به کام من
    فريبکــار دغل‌پيشه، بهانه ‌اش نشنيـدن بود

    چه سرنوشـت غم‌انگيزي، که کرم کوچک ابريشم
    تمام عمر قفس مي‌بافت، ولي به فکر پريدن بود
    پاسخ

    خيلي قشنگ بود مرسي سينا
    تنهايي با معرفت
    پاسخ

    تنها نيسم يعني؟
    سلام.وبت خوشمله.کاش يکم طنز باشه.مرسي که بهم سر زدي.بازم بيا
    پاسخ

    سلام مرسي عزيزم.چشم حتما طنزم ميزارم.باشه ميام به شرطي که توام بيايا